-
از سری سخنان بزرگان
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 21:00
کل حرفامو همینجا بنویسم یا بریم ادامه؟ همینجا خوبه به نظرم... خب باید بگم که دیگه داستانو ادامه نمیدم... چیزیم که در ادامش میخواستم بنویسم اینه که هانا با سوزان توافق میکنه وقرار میذارن که در طول سال سوزان دو دفه بتونه سورا رو ببینه...هانا وکیوجونگ موضوعو به هیچکس نمیگن ومیذارن که همه به زندگیشون ادامه بدن...به هیونم...
-
قسمت 33
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 10:26
این قسمت همه ی دردسرا مشخص میشه برید ادامه که این قسمتو هیچکدوم نخوندین :)) چشامو بستمو سرمو به پشتی مبل تکیه دادم...کیوجونگ....چند روزه ازش خبر ندارم!باید امشب حتما بهش سر بزنیم... _میرا؟ از تو آشپزخونه بلند گفت:الان میام هیون جونگ... چند لحظه بعد با حس حضورش چشامو باز کردمو گفتم:بیا بشین ببینم و به پام اشاره...
-
قسمت 32
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 10:22
این اولین پست سال 94 هست...البته فک میکنم :) این قسمتو من برا الی و ذکری خوندم پری نخوندیش... زیادم هست (یونگ) ازبس استرس داشتم خودم پشت فرمون نشستم و تند تند حرف میزدم... _ماری فقط نقش نامزد منو بازی کن!من باید شر یه سریا رو از زندگیم کم کنم باشه؟فقط نقش بازی کن...اسم دختری ک اونجا میبینیش هیورینه...یانگ هیورین...20%...
-
قسمت 31
دوشنبه 25 اسفند 1393 22:31
آقاااااااااااااا این قسمتو اصصصصصصصلا نمیخواستم اینطوری بنویسم :| به سر مبارکتون قسم :| ولی دیدیم اینطوری ننویسمش یه 100 قسمتی میشه داستان :| خلاصه اینکه این قسمت داغونه آقا داغون :| . . . . . . . (راوی هیون) میرا باتعجب بهم خیره شده بود!دستاشو روی دهنش گذاشت و زمزمه کرد:هیون جونگ... لبخندی از سر ذوق زدمو منتظر...
-
قسمت 30
چهارشنبه 20 اسفند 1393 22:49
و بلاخرههههههههههههههههههههههههه قسمت سی ام وجشنوارهههههههههههههههههه.... نمیدونم حسشو چجوری درآوردم ولی امیدوارم خوب باشه... آهنگم که جز واجباته ایندفه Counting Stars . . . . این لباس من برای جشنواره این لباس پری اینم لباس ذکری دیگه بریم سراغ داستان (راوی کیو) صبح که بیدار شدم احساس بهتری داشتم!این خانوم کوچولو...
-
قسمت 29
پنجشنبه 14 اسفند 1393 13:02
قسمت بعدی جشنوارس... آهنگم میخواین باهاش گوش کنین تنهایی خواجه امیری رو پیشنهاد میکنم فک کنم افتضاح باشه این قسمت...چون با فاصله ی زیادی نوشتمش . . . . . . (راوی هیون) چند روزی از اون ماجرا گذشته بود!پس فردا جشنواره بود و از بس استرس داشتم قفل کرده بودم...هم من هم میرا حسابی استرس داشتیم...میرا به خاطر اینکه اولین...
-
قسمت 28
سهشنبه 5 اسفند 1393 14:43
سلام تولد عشقمممممممممممم و روز مهندسا مبارککککککککککککککک برین ادامه که من میخوام با کیو روز تولدش دعوا کنم :| پسره ی بی جنبه :)) پوسترم جدیده خخخخخخخخخخخخخ Still-KHJ . . . . . . . . هیون:آره آمریکا...چیزی هست که ما باید بدونیم؟ کیو:هانا...لطفا قرارداد رو لغو کن! سرجام نشستم و گفتم:بعدا راجع بهش حرف میزنیم یونگ:ینی...
-
قسمت 27
پنجشنبه 30 بهمن 1393 15:51
دو هفته ای میشه داستان نذاشتمااااا... دوستان بنده واتسمو نصب کردم کاری داشتین پی ام بدین...اس بدین...زنگ بزنین...جفتک بندازین :| هرکدوم که راحت تر بودین انجام بدین :)) واااااااااااااااااااای ذائقه شخصیo_____________o ینی دهنم سرویس شد وقتی مدیر چوی از جینهو خواست باهاش قرار بذاره :| مردتیکه ی گ.ی بدبخت :|||| خب دیگه...
-
قسمت 26
جمعه 17 بهمن 1393 19:33
با ایزی لایف وارد شوید :| با ایزی لایفم وارد نشدید مشکلی نیست... باید دوقسمت میشداااااا ولی سر ندارم...یه قسمته بخونین پوستر با نظارت ذکری خخخخ . . . . . توی ماشین منتظر میرا بودم...نمیدونم چرا بهش گفتم میتونه بیاد؟!اگه حرفی از گذشته میزدم یا کاری میکردم اونوقت کیوجونگ کلی سرم غرغر میکنه...چن تا نفس عمیق کشیدم تا...
-
قسمت 25
سهشنبه 7 بهمن 1393 10:42
اینم از قسمت 25... منم کلابی تقصیرم در این داستان :) . . . . همه با تعجب و حیرت نگام میکردن! _هرسوالی که بپرسین جواب میدم اما اول باید یونگ سو رو ببرم حمام... هانا:آآآ خیله خب...پس...بیا کمک... کیو:منم میام... همراه هانا و کیو رفتیم طبقه ی بالا تا یونگ سو رو حمام کنیم...من فقط یه گوشه ی حمام ایستادم و نظاره گر کار...
-
قسمت 24
سهشنبه 7 بهمن 1393 10:38
ببخشید بابت تاخیر... همین الانشم نت و کامی جفتشون بازی درآوردن :| بفرمایید داستان با ورود شخصیت جدید... اگه ورژن ژاپنی i'm your man هیونو دارین گوش بدین موقع استان...اگرم ندارین یه آهنگ آروم و غمگین گوش بدین :)) . . :)) . . . . (راوی کیو) توی افکارم غرق بودم اما یه حس سنگین پارازیت میومد!انگار کسی نگام میکرد!دستمو از...
-
قسمت 23
چهارشنبه 1 بهمن 1393 19:49
بفرمایید قسمت جدید ^^ . . . . کیوجونگ بلند شدوگفت:شرمنده ی همه من امشب میخوام باهمسرم برم بیرون... همه شروع کردن ب غرزدن!خندیدم و کنار کیوجونگ ایستادم:هرجایی میرین ب حساب من خوش بگذرونین... منیجر:ایول خوبه...پس ب شمام خوش بگذره... خندیدم و همراه کیوجونگ از سالن بیرون اومدم...اول رفتیم بالا و بعداز برداشتن...
-
قسمت 22
پنجشنبه 25 دی 1393 21:07
بهله دیشب بنده تا ساعت 20 دقیقه به 4 بیدار بودم داسی نوشتم :| . . . . . . (راوی جونگ) با فرود اومدن هواپیما،خیلی زود و بی سروصدا از فرودگاه بیرون اومدیم!همه خوشحال بودن و تو سروکله ی هم میزدن...ینی اونقدی ک از برگشتن خوشحال بودن،موقعی ک رسیدیم آمریکا خوشحال نبودن...کیوجونگ که ماشینش توی پارکینگ فرودگاه بود،دخترا و...
-
قسمت 21
پنجشنبه 18 دی 1393 21:56
اینم قسمت جدیدددددددددددددددددددددد اینم پوستر با همکاری ذکری . . . . . . (راوی هیونگ) وسط گرم رقصیدن بودیم!گرم گرم...اوج خواستن و لذت!آهنگی که تو گوشم پیچیده بود به حسم دامن میزد!یه رقص فوق العاده از منو دختری که به عمرمون جز یه بار باهم نرقصیده بودیم...اطرفمون خالی شده بود و دورمون حلقه ی بزرگی تشکیل شده بود!حسی که...
-
قسمت 20
یکشنبه 14 دی 1393 22:58
فاک مای لپ تاپ اند مای اعصاب لایو این د گا :| بیکاز مای اعصاب ایز تخمی ،آی دونت میک پوستر نیو :| اینم پوستر نیو :)) . . . . . . (راوی....خودم بودم) خونه غرق سکوت وآرامش بود!بی رمق ازپله ها بالا رفتیم و بعداز گفتن شب بخیری ازهم جدا شدیم...اول رفتمو به دخترکوچولوم سری زدم!خواب پادشاه هفتمم دیده بود وداشت میرفت سراغ...
-
قسمت 19
دوشنبه 8 دی 1393 23:39
سلام... ببخشید اگه کمه...رفتیم خونه خاله شهناز از بس گریه کردن اعصابم به فاک رفت نتونستم بنویسم... جزوممو هم پاکنویس نکردم :| حوصله ی آپلود آهنگ ندارم خخخخخ (راوی ذکری) بادیدن یونگ سنگ درجا گفتم:وای من معذرت میخوام!فک نمیکردم شما باشی... یونگ نگاهی به اطرافش انداخت وگفت:بابت گوشیتون واقعا متاسفم!حتما براتون یکی میخرم...
-
قسمت 18
جمعه 5 دی 1393 23:16
بفرمایید داستان داغ داغ پوسترم کار خودمه ...پرپرش هستم آهنگ 20_12:30 . . . . . (هیون) همونطوری جعبه رو جلوی الی گرفته بودم و منتظر!متوجه کیو شدم که بلند شد و اومد سمتمون! کیو:چیکاری میکنی هیون جونگ؟ چیزی نگفتم!کیو دوباره سوالشو تکرار کرد و وقتی جوابی نشنید،جعبه رو ازم گرفت و پرتش کرد طرف نشیمن...باعصبانیت مقابلم...
-
قسمت 17
پنجشنبه 4 دی 1393 21:49
آقا اگرم کمه ببخشید دیگه باید همونجا تموم میشد... جهت خماری عرض میکنم یه کاپشنم خودتون براش تصور کنین . . . . . اصن بدون آهنگ این قسمتو نخونین...تمام حسش به آهنگشه Far east movement (راوی هیون جونگ) خودمو روی تخت انداختم!با صدایی که از گوشیم بلند شد،لبخندی رو لبام نشست...گوشیمو برداشتم و بادیدن عکس یونگ سنگ روی...
-
همه چیز پول نیست.2
پنجشنبه 4 دی 1393 21:36
ایزی لایفا رو محکم کنین وبرین ادامه . . . . . ای ام المیرا اند یو نو ایت :| خب تو قسمت قبلی که امار پسرا رو بهتون دادم.حالا میریم سراغ ادامه داستان .... ** فردای اونروز جمعه بود و همه دخترا خونه بودن . کیمیا عین خروس زودتر از همه بیدار شد و چای دم کرد. رفت تو حیاط که ابی به گلا بده و کمی حیاط و سرکوچه رو اب پاشی...
-
قسمت 16
چهارشنبه 3 دی 1393 19:16
گاهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دلم برای دورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان خوش کودکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تنگ میشود... برای توپ پلاستیکی...برای زندگیای خوب...برای همه چیز دورانی که خیلی زود تمام شد... کاری از خودم :| . . . اینم آهنگ آلبوم...
-
قسمت 15
شنبه 29 آذر 1393 21:32
اینم از قسمت 15 داستان خودمممممممممممممم اینم هیون دلاک . . . . . . . (راوی ذکری) یونگ با آهنگ هلو ملو شروع کرد...اووووفففففف پسره ی بامزه ی خر...آهنگ هلو ملو که تموم شد،کیمیا نگام کرد و گفت:آقا من پرپر...پرپر بدون بحث... الی کنارم خندید وگفت:بابا ذکری الان خودش نای بحث نداره... پریا:خو لامصب حق داره دیگه...این لپو...
-
همه چیز پول نیست....
شنبه 29 آذر 1393 21:10
و اکنوووووووووووووووووووووووووون دومین سوپرایز امشبببببببببب خب اره درست می بینید ... منم المیرا... با یه داستان طنز راجع به خودمون 4تا خل و چل و اون 5تا دیوانه ... اول باید یه سری توضیحات بدم که نمیدم :| چون حوصله ندارم. فقط بدونید داستان از زبون سوم شخص بیان میشه. پس یه سره میریم تو داستان... ********* _پامنار .......
-
:|
شنبه 29 آذر 1393 21:00
هاررررررررررررررررررررررررررررررررر هاررررررررررررررررررررر هارررررررررررر . . . :| حالم اصلا خوب نیست بچه ها...برید ادامه باهاتون حرف دارم... . . . اوللللللللللللللللل اینو دان کنین اینم میتونین دان کنین جفتش قشنگه حرف چیه بابا؟تولدهههههههههههههههههههههههه تولددددددددددددددددددددد جوووووووووووووووووووووووووون...
-
قسمت 14
سهشنبه 25 آذر 1393 23:08
امتحان زبان دارم... بزرگه سوراست کوچیکه نورا this is love (راوی پریا) با حس گرمای آفتاب که مستقیم روی صورتم رو گرفته بود،چشامو باز کردم...بلافاصله بعد از باز کردن چشام،سرمو به یه سمت دیگه چرخوندم...صدای مردونه ای به گوشم میرسید که گفت:صبح بخیر زندگی... سرجام نشستم وسعی کردم منبع صدا رو پیدا کنم...بادیدن مردی که کنار...
-
قسمت 13
چهارشنبه 19 آذر 1393 21:38
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من خیلی خیلی خیلی شرررررررررررررررررررررررمنده م ک دیر شد بررررررررررررررررین ادامه جونگ سرشو کج کردوگفت:درسته...هی کیوجونگ من زن میخوام آستین بالا بزن برام... کیو:برو بچه...به بابات بگو... از جمع بیرون اومدمو رفتم تا سورا رو توی تختش بذارم.... (راوی...
-
قسمت 12
چهارشنبه 5 آذر 1393 23:45
بچه هاااااااااااااااااا فوق ماورا کمه ولی خب به خاطر الی گذاشتم... اینم آهنگه این قسمته... DO IT اینم همینجوری دلم خواست بذارم...شان مای لاوه موقعیت:عمارت آقا و خانوم کیم(پرپر) شب...ساعت 8) دخترا آماده یه گوشه نشسته بودن و مشغول حرف زدن!پیشکار و چن تا از خدمتکارا برگشته بودن...کیوجونگ و سورا پای سیستم بودن...باعوض...
-
قسمت 12
سهشنبه 4 آذر 1393 19:27
سلووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم :| هینجوری دوز داشتم خنثی بذارم... نمیدونم این قسمت چقد شده ولی از هیچی بهتره... سرآپلود عکسم ندارم :)) عشق مامان و جیگر بابا (راوی الی) وقتی رسیدم خونه تقریبا ساعت پنج بود!حسابی خسته بودم...من باید راه میرفتم نه اینکه برقصم!خاااااااااک تو گورت کیمیا...خودش یه ساله آلبوم بیرون...
-
قسمت 11
پنجشنبه 29 آبان 1393 19:24
سلوووووووووووووووووووووووووووووم چطورین؟؟؟؟ من؟من گودم وسرما خوردم وفردا آزمون دارم :| عنم نخوندم براش...آخه این چه کاریه؟ خب فک میکنم این قسمت زیاده...البته فقط درحد فکره :) شما بخونین این قسمتو منم برم ظرفا رو بشورم بعد میام وایبر... آهنگ این قسمت صدای گاز مازراتی هیونگم تو حلقتون اینم آهنگ این قسمت نیست ولی بازم تو...
-
قسمت 10
دوشنبه 26 آبان 1393 22:58
سلام من سرم به اف رفته... سر داستان هنگ کردم... چرت وپرت نوشتم... منو خرم چن ساعت پیش یهویی صب که ازخواب بیدار شدم،بادیدن کیو که بدون پیراهنش خوابیده بود،شروع کردم به خنده... کیو لای چشاشو باز کردوگفت:کوفت...سر صبحی به چی میخندی آخه؟! _به تو...چطور تونستی بدون پیراهن بخوابی؟! کیو بلند شدو گفت:فک کنم هوس قلقلک کردیا......
-
قسمت 9
سهشنبه 20 آبان 1393 22:21
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من چقد پرانرژیم خدا منو براتون نگه داره! چطورین خل و چلا؟؟؟ من دو سه ساعت پشت سر هم نوشتم ولی بازم کمه :| نمیدونم واقعا چرا همچینه؟! حالا شما برین بخونین منم کم کم عکسا رو آپلود میکنم و داستان مینویسم میذارم... ساعتش تو حلقمممممممممممممممممممممممم دخترا که...