SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

قسمت 30

و بلاخرههههههههههههههههههههههههه
قسمت سی ام وجشنوارهههههههههههههههههه....
نمیدونم حسشو چجوری درآوردم ولی امیدوارم خوب باشه...
آهنگم که جز واجباته ایندفه



 
.
.
.
.
این لباس من برای جشنواره
IMG_20150311_222116.JPG


این لباس پری


اینم لباس ذکری

دیگه بریم سراغ داستان


(راوی کیو)
صبح که بیدار شدم احساس بهتری داشتم!این خانوم کوچولو میدونه با آدم چیکار کنه...ازتخت پایین اومدم و رفتم سمت حموم!دوش گرفتمو وان رو پر آب کردم...حوله رو دور کمرم پیچیدمو از حموم بیرون اومدم!رفتم سمت هانا...
_هانا؟هاناشی؟کیم هانا...پاشو برو یه دوش بگیر...
بلاخره چشاشو باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد و آخش بلند شد...خندیدم و گفتم:نوچ نوچ...یادم نبود دیشب چه کردم!
همونطور که دستاشو نگاه میکرد گفت:پیراهنتو میدی؟
پیراهنمو که پایین تخت افتاده بود،برداشتم و پرت کردم سمتش!سرجاش نشست و گفت:یااااا کیوجونگ...جدیدا خیلی وحشی شدیااااا بازوم کبود شده...
رفتم سمت اتاقک لباس و گفتم:عادت میکنی بهش...
وارد اتاقک که شدم یه لحظه ایستادمو به حرفی ک زدم فک کردم!عادت میکنی بهش ینی چی؟باز خر شدی کیوجونگ؟چچچ زودتر لباستو بپوش...
لباسامو پوشیدمو رفتم پایین!با دیدن پیشکار که میز صبونه رو آماده میکرد،رفتم سمتش..
_صبح بخیر...منم کمک کنم؟
پیشکار:صبح بخیر آقا...خودم انجامش میدم!
بشقابا رو ازش گرفتمو گفتم:منم کمک دیگه...
میز رو آماده کردیم!بچه ها کم کم پایین میومدن...اما...حس میکردم یه کاری نکردم...وای نه....
_پیشکاررررررررر سالن رو رزرو کردیییییی؟؟؟
پیشکار:بله...همون رو که فرمودین رزرو کردم...
نفس راحتی کشیدم و روی یکی از صندلیا نشستم!هیونم اومد و کنارم نشست:همه چیز مرتبه کیوجونگ؟
_آره...یه لحظه فک کردم سالن رزرو نشده ترسیدم...
بلاخره همگی سرمیز نشستیم و از صبونه ولذت بردیم...بعد از صرف صبونه همراه هیون جونگ و یونگ سنگ هیونگ بیرون رفتیم!با جونگمین و هیونگم قرار گذاشتیم که توی مرکز خرید ببینیمشون!
ماشینو توی پارکینگ گذاشتم و رفتیم که خرید کنیم...
یونگ:حالا چرا یهو هوس خرید کردی کیوجونگ؟
_فردا جشنوارس هااااا...ناسلامتی من همسر رئیس کمپانیم!
هیون:اوهو...چ خودشم تحویل میگیره!کی گفته هانا رئیسه؟
با دیدن جونگمین و هیونگ جون دستمو تکون دادم که متوجهمون بشن!بلاخره متوجه شدنو اومدن سمتون...
هیونگ:حالا واقعا باید میومدیم خرید؟
جونگ:به این خسیس بیخود توجه نکنین...بیاین بریم که خیلی وقته باهم خرید نیومدیم...
راه افتادیم و مثل گذشته ها با شیطونی هامون مرکز خرید رو روی سرمون گذاشتیم!کلی فن دورمون جمع شده بودن و همه متعجب از اینکه ما پنج تا رو باهم اینقد آزاد میبینن...
پسرا مشغول پرو کت و شلوار بودن که هیون دستمو کشید و از پسرا دور شدیم!
_چی شده هیونگ؟
هیون:کیوجونگ فک کنم یکیو دیدم...
_کی؟
میخواست چیزی بگه که هیونگ اومد سمتمون و گفت:شما دوتا...زود باشین بیاین راجع به لباسام نظر بدین!
حرفش ناتموم موند...برگشتیم کنار بقیه و کلی خرید کردیم و خوش گذروندیم...فردا جشنوارس و همه در تکاپوی آماده سازی...سالن مرکزی سئول میزبان هزار یا شایدم دوهزار مهمونه...پخش مستقیم جشنواره از کی بی اس هم استرس شرکت کننده ها رو بیشتر کرده اما.....همه چیز طبق خواسته ی ما پیش میره!
________
بیرون اتاق گریم منتظر بودیم تا میرا بیرون بیاد!هیون با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید منتظر میرا بود...از راه رفتنش مشخص بود ک خیلی بی قراره...یونگ تکیشو از دیوار گرفت و گفت:هیون چشه؟
_منتظر همسرشه :)))
یونگ:یا کیوجونگ...راستی دعوتنامه ها رو برای مادرم فرستادی؟
_آره خیالت راحت... 
هرکدوممون منتظر یکی از دخترا بودیم!بلاخره در باز شد و میرا اولین نفر و بقیه پشت سرش بیرون اومدن...
بی اختیار سوت بلندی کشیدمو گفتم:اینجارو...چه فرشته هایی...
هممون کنار هیون ایستادیم!بلاخره تعجب هیون تموم شد و لبخندی روی لباش نشست!نزدیکتر رفت و دستای میرا رو گرفت:فوق العاده ای...
(دور اول خو لباس عروس بود دیگه)


من جای میرا میبودم 501 سکته میزدم :/ چه دختر بی جنبه ای میشدم:))
هیون کنار میرا ایستاد و دستشو گرفت و کنارهم راه افتادن سمت سن...بقیه هم دو به دو راه افتادیم!
دم گوش هانا گفتم:خیلی خوشگل شدیاااا
هانا آروم به بازوم ضربه ای زد و گفت:خر نمیشم...همه چیزو به هیون گفتی؟بهش دادیش؟
_آره...نگران نباش همه چیز آمادس...
هیون و میرا کنار هم ایستاده بودن و منتظر بودن که برن روی سن...ماهم وارد سالن اصلی شدیم و همگی سرجاهامون نشستیم!با لذت اطرافو نگاه میکردم...بلاخره نوبت هیون و میرا هم رسید!با دیدن برادر بزرگترم توی این موقعیت کله قند توی دلم آب میشد...ای جونمممممممم....
نگاهمو به سمتی دیگه چرخوندم اما با دیدن کسی که اونطرف نشسته بود نفسم بند اومد...اینجا چیکار میکنه؟با حس لرزش گوشیم از جیبم بیرون کشیدمش و پیامی ک برام اومده بود رو باز کردم
"برادرتو اینطور دیدی کله قند توی دلت آب شده؟"
عوضی...خیلی خوب ما رو میشناخت...گوشیمو دوباره توی جیبم گذاشتم! دوساعتی که گذشت تا آخرین مدلا هم روی سن اومدن...بلاخره مجری اومد روی سن...
مجری:حدودا 3000 نفر امروز اینجا حضور دارن برای تماشای یه رویداد بزرگ...و حالا همه منتظرن تا نتایج دور اول مشخص شه...
همه شروع کردن ب پچ پچ کردن!نفسا تو سینه حبسسسسس...از بین 100مدل فقط 20تاشون به دور بعدی راه پیدا میکردن...از هیجان زیاد لبمو گزیدم... نگاهم به چراغ جلوی میزمون بود که مبادا قرمز شه....
چشامو بستم....صدای روشن شدن چراغمون ب گوشم رسید و باجیغی ک از دخترا شنیدم چشامو باز کردم!سبز بود....یسسسسسسس...اینههههههه....
حالا دور دوم...چه استرس وحشتناکی...هانا باید این مسابقه رو برنده میشد وگرنه سهامش از کمپانی به خطر میوفتاد...اینبار با گریم و لباسای متفاوت میرا وهیون روی صحنه ظاهر شدن!اوپسسس...این لباس میرا فوق العادس...یادم باشه یکیشو برای هانا بگیرم...
جونگ:هی کیوجونگ چرا اینقد ساکتی؟
_هیسسسس دارم فک میکنم حرف نزن...
جونگ:چچچ هی هیونگ اینو...میگه داره فک میکنه...
هیونگ خندید و گفت:مگه تو فکرم میکنی؟
برگشتمو به هیونگ گفتم:مگه همه مثل توان گلابی بی فکر؟
هیونگ:یااااا گلابی خودتی...
جونگمین خندید و گفت:ایول گلابی رو خوب اومدی کیوجونگ...
نگاهی به جونگ انداختمو گفتم:جمع کن خودتو هویج نشسته...
اینبار هیونگ خندید و گفت:مثه اینکه امروز میخوای هممونو ضایع کنی...
جونگ:چچچ گوریل بی فکر...
یونگ:میشه سه تاتون خفه شین؟
هیونگ:چیه؟نکنه توام داری فکر میکنی؟
یونگ یا قیافه ی جدی گفت:چرا؟به من نمیاد فک کنم؟
_چقد حرف میزنین؟؟؟؟؟بسه دیگه...
دوباره خیره شدیم به صحنه و دوباره گوشیم توی جیبم لرزید!ای لعنت...بیرونش آوردم و پیامو باز کردم...هیون بود...
"میشه همتون بیاین توی اتاق گریم؟یه مشکلی هست"
عرق سردی روی پیشونیم نشست...دم گوش هانا گفتم:هیون جونگ پیام داده بریم اتاق گریم...میگه یه مشکلی هست...
هانا خندید و گفت:میدونم مشکل چیه...پاشین بریم...
همگی بلند شدیمو سالن رو ترک کردیم!اونقد ازپیام هیون جونگ ترسیده بودم که زودتر از بقیه خودمو به اتاق گریم رسوندم و پریدم تو اتاق...
_چی شده هیون جونگ؟
هیون سرشو بالا آورد و گفت:دخترا کجان؟
اتاقو از نظر گذروندم!کسی نبود...نفس راحتی کشیدمو گفتم:پشت سرم بودن!الان میان...
بلاخره بقیه هم رسیدنو دور هم جمع شدیم!هیون عاجزانه رو به دخترا گفت:آخه چرا همچین لباسی براش انتخاب کردین؟
دخترا خندیدن و ماری گفت:الان حلش میکنیم...
لیان:توام برو لباساتو عوض کن...پسرا کمکت میکنن
و ازمون فاصله گرفتن!یه پس گردنی به هیون جونگ هدیه کردمو گفتم:احمق منو ترسوندی...بیا بریم لباستو عوض کن...از اتاق گریم بیرون اومدیمو رفتیم سمت رختکن!
***
(هانا)
وارد اتاقک لباسا شدیمو با دیدن قیافه ی الی زدیم زیر خنده...
الی:خفه شین...
ذکری:تو که همیشه لباس ساطوری میپوشی دیگه مشکلت بااین چیه؟
الی:آره لباس ساطوری میپوشم ولی نه دیگه جلو 6000جفت چشم...
پریا سوتی کشید و گفت:تا حالا ازاین زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم!ناموسا تعدادشون زیاده هااااا...
نگاهی به لباس توی دست الی انداختم و گفتم:این چیه دستت؟
الی لباسو پرت کرد طرفم و گفت:همون لباسی که برای این سری باید بپوشم...
نگاهی به لباس توی دستام انداختم!ای کیوجونگ....چرا ترتیب لباسا رو عوض کرده؟
لباسو روی صندلی انداختمو گفتم:این لباس برای الان نیست که!صب کن...
در کمدا رو یکی یکی باز کردم تا بلاخره پیداش کردم!خودشه...لباسو بیرون کشیدمو گفتم:اینه...
(بالاشو دکلته با نگین کاریای بنفش و آبی درنظر بگیرین وتور روی سرشم رنگ دامن!کراوات هیونم رنگ دامن لباسه الی هست )


دهنا از تعجب باز موند!
_من تحقیق کردم فهمیدم برای این دور همه میخوان لباس کوتاه بپوشن پس من اینو انتخاب کردم که هم متفاوت و هم خیلی رویایی به نظر میاد...
ذکری:وای چقد قشنگه اینننننن...
پری:منم میخوامممم...خیلی قشنگههههه...
الی دستی روی لباس کشید و گفت:چقد نرمه...ووییییییی دهنت سرویس کیمیا خیلی خوشگله...
_سلیقه ی من نیست!اینو یکی دیگه طراحی کرده...
الی برگشت و رو به ذکری گفت:وای کار توئه؟؟؟
پریا نگاه عاقل اندرسفیهی ب الی انداخت و گفت:اگه کار خودش بود اینقد شوکه میشد؟
ذکری هم نگاهش تغییر کرد و گفت:راس میگه پروفسور....
الی:پس کی طراحیش کرده؟
_جونگمین...
با تعجب نگام کردنو گفتن:جونگمینننن؟؟؟؟
_آره جونگمین!اون مردتیکه خیلی خوش سلیقس (الکی مثلا)
ذکری:خیله خب لباسو بپوش تا مدل موهاتو عوض کنیم زودباش...
الی لباسو ازم گرفت و رفت تا بپوشه!خیلی زود برگشت و ذکری افتاد به جونش تا آرایششو درست کنه!
گوشیمو از کیف دستیم بیرون کشیدمو برای کیوجونگ پیامی فرستادم...
_____
(کیوجونگ)
هیونگ و یونگ سنگ مشغول انتخاب کت و شلوار بودنو جونگمین درحال راضی کردن هیون برای بستن کراوات رنگی...بازم گوشیم شروع کرد ب لرزیدن!از جیبم بیرون کشیدمش و پیامو باز کردم...
هانا:به لحظات هیجان انگیز مسابقه نزدیک میشیم...
لبخندی روی لبام نشست و گفتم:زودباشین دیگه!میرا آماده شده...
هیونگ کت و شلواری رو سمت هیون گرفت و گفت:این قشنگه نه؟
هیون:چرا باید لباسمو عوض کنم؟
چشم غره ای بهش رفتم که گفت:آها آها...بدین به من برم عوض کنم...
کراوات و لباسا رو گرفت و رفت تا عوضشون کنه!رو به پسرا گفتم:شما برید پیش دخترا منم با هیون جونگ میام!
پسرا که رفتن هیونم بیرون اومد!
هیون:بقیه کجان؟
_رفتن بیرون...همه چیز مرتبه؟چیزایی که لازم داشتی همراته؟
هیون:آره همه رو برداشتم!این دور آخریشه دیگه؟
_آره...اینو که برین برنده مشخص میشه وبعدش باید یه دور دیگه بیاین رو صحنه!
هیون:یکم استرس دارم....
_نگران نباش...بیا بریم که وقتمون کمه...
با هم بیرون رفتیمو خودمونو به بقیه رسوندیم!میرا و هیون جونگ کنار هم ایستادن و ما برگشتیم داخل سالن....بااینکه دور آخر رو با 20مدل میگذروندیم اما این هیجانو بیشتر میکرد!19مدل دیگه همگی با لباسای کوتاه روی صحنه اومدن و فقط میرا با لباس بلند ظاهر شد!حالا که دقت میکنم کراوات هیون جونگ و لباس میرا ست شده...واو...چه طراحی قشنگی...
_هانا؟
_بله؟
_طراح لباسا کی بوده؟
_جونگمین...
_ها؟؟؟
_میگم جونگمین لباسا رو طراحی کرده...
برگشتم سمت جونگمینو گفتم:این لباسا کار توئه؟
جونگ:قشنگ شده؟
_تو یه هویج نشسته ی بااستعدادی...
جونگمین میخواست چیزی بگه که مجری رو صحنه ظاهر شد و تمام سالن ساکت شد!هیجان و استرس رو به راحتی میشد حس کرد...وسط این همه هیجان،استرسی که من تحمل میکردم غیرقابل وصف بود...گوشیمو ک دوباره میلرزید از جیبم بیرون کشیدم و پیامو باز کردم...
"مثل اینکه قصد نداری جلوشونو بگیری؟"
گوشیمو خاموش کردمو توی جیبم گذاشتمش!
مجری:اونقد هیجان سالن زیاده که توی این سکوتم میشه حسش کرد....برنده ی نهایی بین 20مدلی که به این دور راه پیدا کردن،تا لحظاتی دیگه اعلام میشه...
هوووووووووووف...دل تو دلم نبود...
_____
(راوی هیون)
از استرس زیاد سرجام خشکم زده بود...
میرا:حالت خوبه هیون جونگ؟
_آره...یکم استرس دارم...
میرا:نگران.....
با صدای مجری ساکت شد!حالا باید همه میرفتیم روی سن!وارد سالن شدیمو منتظر موندیم...
مجری:و حالا میریم سراغ اعلام نتایج....
لی سونگ یی از شرکت ... مقام چهارم...
پارک سوری یانگ از شرکت ... مقام سوم...
چویی یانگ از شرکت ... مقام دوم....
و......
استرسم دوبرابر شد!16نفر باقی موندن و فقط یه نفر ازبینشون انتخاب میشه...
مجری:حتما برای شنیدن اسم نفر اول خیلی هیجان زده اید....
صدای اعتراض کل سالن بلند شد!
مجری:برای شنیدن اسم نفر اول باید منتظر مجری ویژه باشید...
(اینم مجریای ویژه...از حرمسرای خودم خخخخخخخ)


این کارا دیگه چیه؟مجری ویژه چه صیغه ایه؟
باصدای تشویق نگاهمو چرخوندم و بادیدن سوهیون و ججونگ که روی صحنه اومده بودن چشام گرد شد...جفتشون کنارهم ایستادن!میکروفوناشون رو بالا آوردن و شروع کردن...
سوهیون:سلام به همگی...معذرت میخوام اگه معطل شدید!ججونگ همیشه دیر آماده میشه...
ججونگ:یاااا ایندفه تو دیرآماده شدی!من که از اول مراسم آماده بودم...
سوهیون خندید و گفت:ما کلی خودمونو به درودیوار زدیم تا مجری دور نهایی باشیم و باید تشکر کنم از هانا شی که بهمون کمک کردن دور نهایی رو کنار دوستمون باشیم...
لبخندی روی لبام نشست!چقد این دوتا خوبن....چقد خوبه که هانا آدمو سوپرایز میکنه!
ججونگ:ممنون هانا شی...و حالا اگه اجازه بدین نفر اول مسابقه رو بهتون معرفی کنیم...
سوهیون:ملکه ی زیبایی سال از کمپانی...
ججونگ:جی پی اس....کیم الی میرا....
سوهیون:تبریک میگم...
وصف حس و حالمون غیرممکن بود!هیجانمون رو کنترل کردیمو جلو رفتیم تا تاج رو روی سر میرا بذارن!ملکه ی سال قبل جلو اومد و تاج رو روی سر میرا گذاشت...ججونگ و سوهیونم اومدنو دستبند بهترین پارتنر رو به من دادن!جفتشونو بغل گرفتمو ازشون تشکر کردم!
میکروفونا رو برامون نصب کردنو ما دوتا درست وسط صحنه ایستادیم تا حرف بزنیم...
میرا:من...واقعا نمیدونم چی بگم...خیلی خوشحالم...نمیتونم حسمو توصیف کنم...این واقعا عالیه...ممنون از همگی...واقعا ممنون...
همه میرا رو تشویق کردنو حالا نوبت من بود که حرف بزنم...
_خب اگه اجازه بدین من کیم میرا رو مخاطب حرفام قرار بدم...
میرا برگشت سمتم!زانو زدمو جعبه ی مخملی که با لباسامون ست میشد رو از جیبم بیرون کشیدم....بازش کردمو جلوی میرا گرفتمش....
_کیم الی میرا.....با من ازدواج میکنی؟؟؟
 
.
.
.
  
.
.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.