SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

همه چیز پول نیست....

و اکنوووووووووووووووووووووووووون
دومین سوپرایز امشبببببببببب


 


 
خب اره درست می بینید ... منم المیرا... با یه داستان طنز راجع به خودمون 4تا خل و چل و اون 5تا دیوانه ...
اول باید یه سری توضیحات بدم که نمیدم :| چون حوصله ندارم. فقط بدونید داستان از زبون سوم شخص بیان میشه.
پس یه سره میریم تو داستان...
*********
_پامنار .... پامنار ....(یکی از محله های پایین تهران)
المیرا درحالیکه با کلافگی واسه ماشینا دست تکون میداد برای بار صدم تکرار کرد:پامنار...
_ای تو اون روحتون. نمیدونم چه صیغه ایه هروقت بارون میاد ماشین گیر نمیاد . اه ...
دوباره تکرار کرد:پامناااااار ....
چندمتر اونور تر از جلوی پاش یه تویوتا کمری ایستاد و دنده عقب اومد و شیشه سمت کمک راننده رو اورد پایین و گفت:خانوم در این هوا تاکسی گیر نمیاد ... در ماشین من نشسته کرده شوما را میرسانم(شرمنده بکس من زیاد افغانیم خوب نی :| )
الی سرشو خم کرد و یه نگاه به پسره و یه نگاه به ماشین انداخت و گفت: نه ممنون . منتظر تاکسی می مونم . شما بفرمایید.تو دلش گفت:خر عمته . کره خر افغانی ...
_هر جور راحت مِباشید.
و شیشه رو زد بالا و خواست بره که المیرا پشیمون شد و دید اینوقت ماشین گیرش نمیاد.یهو در ماشینو باز کرد و نشست...پسره با تعجب یه نگاهی بش انداخت الی هم برگشت گفت:مگه نگفتی میری پامنار ... برو دیگه.
تو مسیر الی پیش خودش فکر کرد مخ پسره رو بزنه . هرچند شبیه افغانیای مهاجری که کارت اقامت نداشتن بود:| ولی ماشین زیرپاش خوب چیزی بود و یه نکته ی دیگه هم که خیلی ظریف و بی اهمیت بود این بود که اون داشت میترشید :|
الی سر صحبتو باز کرد:_از افغنستان میای؟
_ها...از کیشور افغانیستان می ایم.
الی تو دلش:ای ریدم تو لهجه و قیافت
_اسمت چیه؟
_جونگمین دوشنبه زاده اصل
_ماشین خودته؟
پسره برگشت با تعجب نگاش کرد.
تو ذهنش:تف تو شانس ... فکرکنم زود رفتم سر اصل مطلب.
اومد درستش کنه که گفت:ینی منظورم اینه کارت چیه اینجا؟
_من در اینجا راننده هستم.این ماشین صاحب کارم است.چطور مگر؟
الی یه لحظه کپ کرد و هرچی فحش خارمادر بود تو ذهنش نصیب اون پسره کرد.دید ضایست اگه بگه بزن بغل و واسه همین حرفشو ادامه داد:افرین افرین ... ماهی چقدر حقوق میگیری؟
_ببخشید .. به شما چه مربوط است؟
المیرا که دید نزدیک خونشه و از جواب پسره هم عصبی شد با حالت سگی گفت:عه؟به من چه مربوطه؟مرتیکه فلان فلان شده ی ننه پابلیک بزن بغل بینم . پسره بنده خدا که از رفتار المیرا شوک شده بود با مظلومیت گفت:مگر من شما را چه گفتم؟
_تو مرا ...شر گفتی !
بعد از ماشین اومدپایین و درو محکم بست و درحالیکه میدونست خیلی بیخود عصبی شده و واسه اینکه پسره ازش کرایه نگیره این بازیو دراورده  رفت سمت خونه فکسنی و قدیمیش و کلید انداختو درو باز کرد.
کیمیا تو حیاط داشت رخت میشست و با دیدن المیرا سرشو بالا اورد و سلام کرد.
_علیک سلام .ناهار چی داریم؟
_زهرمار!
الی همونجا تو حیاط مانتو و شالشو دراورد و انداخت تو تشت و گفت: اینارم یه چنگ بنداز.قربون پنجولت ... درضمن زهرمار خوبه دوس دارم فقط زود حاضرش کنین که دارم از گرسنگی میمیرم.
کیمیا با اخم گفت:اولا که رختاتو خودت بشور مگه من نوکرتم؟
_شما سروری ولی من حال ندارم بخدا.
_دوما ذکری داره غذا رو میکشه برو تا منم میام.
_فدایت.پری کو؟
_تو تشت
_هار هار هار
-مرض.خب قالی بافیه دیگه الان میاد.
_باش بیا تو وگرنه همه غذا رو خودم میخورم.
***
بعد از نیم ساعت که پریا هم اومد همه دور سفره جمع شدن و المیرا خواست به غذا حمله کنه که ذکری زد رو دستش و گفت:صدبار گفتم قبل از دعا غذا رو نخور.
_ای بابااااااااااااا...من نمیفهمم این اداها چیه؟؟؟این کارا واسه پولداراست که میدونن قرار بعد دعا بوقلمون بخورن نه واسه ما که ناهار مکش داریم با ماست پالم دار .
ذکری:ای بابا و کوفت.چه ربطی داره؟بلاخره باید بابت اینا از خدا تشکر کرد یا نه؟
کیمیا:اقا بذار دعا رو بخونه غذا یخ کرد.
پریا : پووووووووووف ... اوکی بابا بخون.
ذکری شروع کرد به خوندن دعا:خدایا ازت ممنونیم که سر سفرمون غذایی برای خورن و بالای سرمون سقفی برای زندگی و تنی سالم برای کار کردن دادی.
الی:اره خدا جون دمت گرم.
پریا:شروع کنیم؟
ذکری:بخورید ندید بدیدا...
همینقدر بگم که در پایان اگه ذکری جلوشونو نگرفته بود سفره رو هم میخوردن.
خلاصه بعد غذا هرکی یه بالش اورد و همه تو حال دراز کشیدن. در واقع اتاقی وجود نداشت که بخوان کپشونو اونجا بذارن.یه اتاق بود که اونم محل خیاطی کردن ذکری بود و جایی برای بقیه نمی موند.
المیرا شروع کرد به حرف زدن:بچه ها امروز با یه تویوتا کمری اومدم خونه .
کیمیا:اک خدا ...
ذکری:دیته چه که ....
پریا:خواب قشنگی بود.لذت بردیم.
المیرا:نه ناموسن راست میگم.امروز بارون شدید بود تاکسی گیر نمیومد دیگه مجبور شدم با ماشین شخصی بیام.
و قضیه اون رو تعریف کرد.
ذکری گفت:صدبار گفتم از این کارا نکنید.بی تربیتای بی هنر...
کیمیا:خااااااااااک تو سرت .... کارت به جایی رسیده میخوام مخ افغانیا رو بزنی؟
پریا به دستش تکیه داد و برگشت سمت المیرا گفت:تویوتاش چه رنگی بود؟
_مشکی.چطور؟
_دروغ؟بابا میگم من توهم نزدم.امروز یه تویوتا کمری دیدم رفت تو حیاط خونه روبروییمون.
کیمیا:ینی همسایه دراومد؟؟
ذکری:اتفاقا امروز سکینه میگفت خونه روبروییمونو به 5تا پسر عذب(نمیدونم درست نوشتم یا نه) اجاره دادن.والا من که راضی نیستم. خوبیت نداره.
کیمیا:ینی عاشق ذکرام یه جوری میگه راضی نیستم انگار خونه مال اونه. بابا ما خودمونم اینجا مستاجریم.
پریا:ایول 5تا پسر...
کیمیا:خب تا الان فهمیدیم افغانیه پا نمیده .
الی:گوزی براش ... همون بهتر که پا نمیده.
کیمیا:حالا بقیه چی کارن؟
ذکری:والا سکینه خانوم میگفت یکیشون رانندست.
المیرا:جونگمین
پریا:ریام د نامه
کیمیا: دقیقا
ذکری:داشتم حرف میزدم...یکیشون رانندست.
المیرا دوباره گفت:جونگمین
کیمیا:ااااااااااه ببند دیگه باو
المیرا:اوکی اوکی
ذکری یه اخمی به المیراکرد و ادامه داد:بله ... یکیشون رانندست (در این لحظه پریا سریع دستشو جلو دهن المیرا گذاشت)یکیشون(کیو) تو کار جنسای چینیه دست هزارمه و یکیشون(هیونگ) هم پیک موتوریه و یکی دیگشون هم (هیون) دلاکه تو حموم عمومی سرکوچه .اخری هم تو خونست و ارایشگاه مردونه داره.(یونگ)
الی:اطلاعاتت تو حلق دشمنان مبین اسلام
کیمیا:حالا خوبه ناراضی بود از اومدنشون ...
پریا با یه حالت انزجاری گفت: آی ...
کیمیا:چته؟
پری:شغلاشون :|
الی:نیست ما خودمون استاد دانشگاهیم.اگه منم که اسم بازاریاب قشنگه ولی حقیقتش اینه از صبح تا شب با یه سری ادم عوضی باید حرف بزنم و مخشونو بزنم تا یه جنس مسخره رو بشون بندازم.
کیمیا:والا...اگه منم که از صبح باس برم مهدکودک از یه سری توله سگ مادر به خطا مراقبت کنم.تو هم که قالی بافی میکنی حالا ذکری باز شغلش خیاطیه ... بد نی
ذکری:لال شید دیگه یه کم بتوپیم.
الی:ا اوکی
پری:موافقم
کیمیا:خررررررررررررررپففففففففففففففففففف(سرش نرسیده به بالش خوابش برد)
****
 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.