SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

همه چیز پول نیست.2

ایزی لایفا رو محکم کنین وبرین ادامه 

  .

.

.

.

.

ای ام المیرا اند یو نو ایت :|
                                                                                     
خب تو قسمت قبلی که امار پسرا رو بهتون دادم.حالا میریم سراغ ادامه داستان ....
**
فردای اونروز جمعه بود و همه دخترا خونه بودن . کیمیا عین خروس زودتر از همه بیدار شد و چای دم کرد. رفت تو حیاط که ابی به گلا بده و کمی حیاط و سرکوچه رو اب پاشی کنه.وقتی در خونه رو باز کرد دید یکی از پسرای خونه روبرویی بیرونه و داره جلوی خونشونو میشوره. یهو کیمیا که خیلی بی فرهنگ بود داد زد:هوووووووووووووی
پسره سرشو بالا اوردی و نگاهی بس خنثی نثارش کرد و گفت:چی میگی؟
_اقای بافرهنگ ... استاد ... پرفسور ... اب پرفشار تصفیه شده رو گرفتی سر کوچه ... مگه نمیدونی کم ابیه تو تهران ؟(خودش با ابپاش داشت ابپاشی میکرد) بعد یهو رفت تو حس و به افق خیره شد و گفت : ایا برای ایندگانمان ابی باقی خواهد ماند؟
پسره که نگاه خنثاشو حفظ کرده بود تو این مدت و شلنگ اب همینجور دستش بود گفت :به تو چه؟ :|و درو تق پشت سرش بست و حرفای کیمیا رو به تخم چپش حواله کرد .
خلاصه کیمیا که دید عن شده چادرشو دور کمرش محکم کرد و رفت در خونشونو زد .بعد از چندثانیه همون پسره اومد درو باز کرد:چیه؟
_اول بگو اسم شما چیه؟
_کیو
_کیومرث؟
_من میگم کیو تو میگی کیومرث؟!
_میگم اسمت کیومرثه که بت میگن کیو؟
_نه. حالا فرمایش؟
_ببین اقای کیو شما از اون چشات مشخصه واسه کشور ما نیستی واسه همین من این رفتارتو میذارم پای اینکه تازه واردی.
_من خیلی وقته ایرانم.چندسال پیش از چین اومدم کشور شما.
کیمیا که خر قیافه پسره شده بود و تصمیم گرفته بود همینو واسه خودش لقمه کنه به طرز دیوثانه ای لبخند زد و بحثو عوض کرد:جدا ؟ میگم اخه خیلی خوب فارسی صحبت میکنید.
کیو هم که دید دختره اهل مذاکره ست به در تکیه داد و یه پاشو خم کرد و لبخندی زد و گفت:ممنونم.شما هم مشخصه اهل ایران نیستید.از کدوم کشور میاید؟
_از ...(میخواست بگه ایلام پشیمون شد) من نه واسه همین ایرانم.
_عجب ... خب اگه کاری ندارید من برم .
کیمیا :| نه .بسلامت
کیمیا برگشت خونه و با روش های وحشیانه ابوبکر بغدادی دخترا رو بیدار کرد تا صبحونه بخورن .
سر سفره:
المیرا درحالیکه هنوز غرق خواب بود گفت : باز از این پنیرای پالم دار خریدین؟اینجا پالم اونجا پالم ... خسته شدم.
پریا : راست میگه ... بذار من برم اون پنیر فرنسوی رو از یخچال بیارم
الی:مسخره میکنی؟
پریا:نه به جون محمود
ذکری:بخورید دیگه کمتر غر بزنید.
کیمیا:هی بچه ها امروز صبح یکی از این پسرای خونه روبرویی رو دیدم.
ذکری:کدومشون؟
کیمیا:همون فروشنده هه ... خوب چیزی بود.
پریا:خب دعوتش میکردی خونمون پنیر پالم دار بش میدادیم.
الی:یا حتی ماست پالم دار
ذکری:یا حتی شیر
کیمیا:چه کاریه ؟ یه دفعه میدادم سیانور بخوره تا بدست شما داعشیا کشته شه.
ذکری:اینم میشه ... راستی بچه ها پایه اید امروز بریم بیرون؟تو طول هفته که وقت نمیشه ...
پریا:راست میگه منم خسته شدم.
الی:کجا بریم؟
ذکری:بریم پارک ... چندتا ساندویچ درست میکنیم میریم پارک.ها؟
کیمیا:شهربازی بهتره.
الی:اون کلی خرج داره واسه هردستگاه باید کلی پول بدیم.
کیمیا:ریدم تو این زندگی ... پس کی وقتش میرسه یه تفریح واقعی بریم؟ همش کار کار ... تا میخوایم پول خرج کنیم تن و بدنمون میلرزه ... نه تفریحی نه دلخوشی نه کوفتی ...
ذکری:خیله خب حالا ... چرا عصبی میشه؟
الی:پریود مغزی :|
پریا:حق داره دیگه .... بابامون دراومد ... این چه زندگی ایه؟
المیرا رفت تو فکر ... بچه ها راست میگفتن ... باید یه فکر اساسی میکردن ... یه بیزنس درست حسابی راه مینداختن ... ولی با کی؟ خودشون تنهایی که پولشون کافی نبود ... یاد پسرای خونه روبرویی افتاد ... باید یه جوری با اونا اخت میشدن ... شاید اونام از زندگی سگی تو پایین شهر خسته شده بودن ... شاید اونام تو فکر تغییر زندگیشون بودن.
**
خونه پسرا :
کیو بعد صحبت با کیمیا وارد خونه شد و پسرا رو بیدار کرد.
هیونگ اخر همه سر سفره نشست و با انرژی به همگی سلام و صبح بخیر گفت.هیون نگاه کسلی بش انداخت و گفت:مای حال از یور انرژی بهم خورد :| فاک یور سرخوشی
جونگ:یک طوری سلام میگوید انگار در منزل اربابی خود از خواب برخاسته است.
یونگ:برادران برادران شما را چه شده ؟ باهم دوست باشید.
کیو:وا بدید این حرفا رو ...امروز یکی از دخترای خونه روبرویی رو دیدم.
یونگ:لااله الا الله ... استغفرالله...
هیونگ:ذکر میگه ...
یونگ:ببین برادرم اگر او را میخواهی برای خواستگاری پیش قدم شویم.
کیو : خواستگاری عنه؟ :|
هیون:بیگ لایک
جونگمین:هَمَه که به مانند من نمیباشند که سالهاست به پای دخترعموی خویش نشسته کرده ام.
هیونگ:واقعا راست میگه ... اسکول مثل این کم پیدا میشه.
جونگمین:ادب خود را رعایت بنما . من تو را بزرگترم .
کیو:چقدر زر میزنید بابا ... من فقط میخواستم بگم میخوام باش دوس شم تو این بی پولی کی زن میگیره؟اصن یه ضرب المثل چینی هست که میگه: چیاچو
هیون:وات د معنیش؟
کیو:ینی تا وقتی پول و خونه و ماشین نداشتی زن نگیر و گوه اکسترا نخور.
هیون:وای عجب تکستی ... مرگ بر امریکا
هیونگ:اوووووووو بی صاحاب چقدر معنی داشت همون یه کلمه.
یونگ سری به نشانه تاسف نشون داد خواست نصیحتشون کنه ولی از اونجایی که گرسنگی به مغزش حاکم شده بود نصیحتو بیخیال شد همچون خرس های قطبی  افریقای جنوبی مایل به شمال :| کل سفره رو بلعید .(ینی همه غذاها رو خورد)

**

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.