SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

قسمت 16

گاهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

دلم برای دورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

خوش کودکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تنگ میشود...

برای توپ پلاستیکی...برای زندگیای خوب...برای همه چیز دورانی که

خیلی زود تمام شد...




کاری از خودم :|

 

 .

.

.


اینم آهنگ آلبوم بنده...البته شما فک کنین من اینو خوندم

ringa linga-tae yang

 .

.

.

(راوی خودم)

صب زود بیدار شدم وبعداز آماده کردن صبونه ونوشتن یادداشتایی،از خونه بیرون زدم ورفتم کمپانی...بعداز مدت زیادی تیپ اسپرت زده بودم و تقریبا همه ازاین قضیه تعجب کرده بودن!

روبه منشی گفتم:منیجر وبرام بگیر زود...

ورفتم توی دفترم...کیفمو روی میز گذاشتم ودوباره از دفتر بیرون اومدم...منشی با منیجر حرف میزد...تلفنو ازش گرفتم وگفتم:من دارم میرم برای ضبط!مربی و استایلیستا رو ببر خونه!کیوجونگ به کارا میرسه!

تلفنو سرجاش برگردوندم وبدو رفتم برا ضبط!هرطور شده باید امروز یه آهنگو ضبط میکردم هرچند هیچی آماده نبود!تصمیم گرفتم آهنگ اصلی رو ضبط کنم!ریتم جالبی داشت به نظرم...سونگمین با دیدنم جاخورد...

سونگ:هانا؟

_کلی کار دارم سونگمین...تِرَک اصلی آلبومو آماده کن میخوام بخونمش...

سونگ:به این زودی؟

بدون جواب دادن بهش رفتم داخل اتاقک و هدفون رو گذاشتم!تمام تمرکزمو به لیریک دادم...سونگمین هنوزم تو شوک بود اما بلاخره شروع کردیم وبعد از 4 ساعت جر دادن گلوم بلاخره ضبطش تموم شد!از اتاقک بیرون اومدم ولیوان بزرگ قهوه رو برداشتم!بدون حرف روی برگه ی کوچیکی نوشتم که تا 2 ساعت دیگه میرم سراغ فیلمبرداری ام وی! خیلی زود از اتاق ضبط بیرون اومدم ولیوان قهوه رو تا نصفه سرکشیدم!گلوم میسوخت...

برگشتم توی دفترم وتمام نامه هایی که رسیده بود،درخواستا و بقیه ی چیزا رو بررسی کردم ویه سریا رو امضا...اطلاعیه ای تایپ کردم وبرای منشی فرستادم!بعد از دریم کنسرت کمپانی تا یه ماه مرخصی اجباری برای همه...این به نفع خودمم بود وبهتر میتونستم روی جشنواره که دقیقا 3 ماه دیگه برگزار میشد تمرکز کنم...برای گرفتن قرارداد هیون جونگ لازم بود جشنواره رو ببریم...

2ساعتی که کارامو انجام دادم،بلند شدمو رفتم برای ضبط...پریا بادیدنم اومد سمتم وگفت:میدونی خیلی خری؟

سری تکون دادم...پریا تاسف بار نگام کرد وگفت:گلوت جر میخوره...

با صدای گرفته گفتم:باید قبل دریم کنسرت آلبومم بره بیرون...

پریا:چرا اونوقت؟

_کلی کار ریخته سرم...

بلاخره سونگمینم اومد!دستی به شونم زد و گفت:باورت نمیشه هانا...آهنگت خیلی خوب دراومد...فک نمیکردم بتونی خوب بخونیش...

لبخندی زدمو گفتم:بریم برا ضبط...

بلاخره رفتیم برا ضبط.تیکه ی رقص کمی کار داشت پس نگرفتیمش و تیکه های بدون رقص رو فیلم برداری کردیم!8ساعتی بی وقفه کار کردیم تا همون چن تا صحنه ی کوچیکو گرفتیم!ساعت 10 شب بود که بعداز گرفتن فیلم رقص، همراه پریا برگشتم خونه...تازه حس میکردم انرژی گرفتم پس با شلوغ بازی پریدم داخل!

_سلاااااااااااام به همگییییییییی...

پریا آروم زد پس کله م وگفت:خفه شو و گلوتو جر نده!

_اهل منزل کجایند؟

پری:لابد اتاق تمرینن...

از پریا سبقت گرفتم و رفتم طبقه سوم سراغ اتاق تمرین!حدسش درست بود...همه تو اتاق تمرین بودن...هیون ولو شده بود و چشاش بسته بود!الی به دیوار تکیه کرده بود و تو فکر بود...ذکری سرش تو دوربینش!کیو هم دراز کشیده بود و سورا روی شکمش نشسته بود...کلی هم موبایل و تلفن کنار کیوجونگ بود!

داخل رفتم و گفتم:نوچ نوچ نوچ...چه بیحال و خسته...

سورا بادیدنم جیغی کشید و صدام زد:هانا...

از ذوق اینکه سورا اسممو گفته دویدم سمتش و بغلش گرفتم:جون دل هانا؟؟؟

لپشو محکم بوسیدم و توی بغلم فشارش دادم!کیوجونگ بلند شد و روبروم وایساد:چن تا سوال دارم هانا...

ذکری:جون مادرت آروم بحث کن کیو...

کیو نفس عمیقی کشید و گفت:زوج بهتراز این دوتا  پیدا نکردی برا جشنواره؟

خندیدم وگفتم:دیوونت کردن؟

یهو الی بلند شد وخیلی عصبی گفت:من بااین دیوث کار نمیکنم کیمیا...

و به هیون اشاره کردو بعدش از سالن تمرین بیرون زد!خشکم زده بود...چرا همچین کرد؟

ذکری دوربینشو کنار گذاشت و گفت:من میرم دنبالش...

_چه خبرشده؟

هیون بلند شد و بعداز اینکه موهاشو بهم ریخت،از سالن بیرون رفت!

کیو:سوال مهمتری دارم...تو دقیقا چرا گوشی خریدی؟

_زنگ زدی؟

کیو :| هانا...از صب تااین وقت شب کجا بودی؟

_کمپانی...ببخشید که نگرانت کردم!

کیو:صداتم که گرفته

_بیخیال...نمیخوای بگی چی شده؟

کیو:چرا...بیا بریم پایین بهت میگم...

همراه کیو و سورا پایین رفتم!کیو رفت توی آشپزخونه ومنم دنبالش!پشت میز نشستم و سورا روهم روی میز گذاشتم!کیو کمی از شام رو برام گرم کرد و جلوم گذاشت!روبروم نشست و شروع کرد!

کیو:صب که بیدار شدم،اومدم پایین صبونه آماده کنم دیدم هیون رو مبل خوابیده!کاری نداشتم...صبونه رو آماده کردم و همه رو بیدار کردم!لیان که زودی اومد کمپانی و ماری هم زد بیرون!موندیم منوالی و هیون وسورا!منیجرتم اومد و مربی و استایلیست روآورد...منم تشکر کردمو گفتم به الی و هیون که لباس راحت بپوشن و بیان سالن!جفتشونم اخمو وبداخلاق...اصنم تو باغ نبودن!هرچی به هیون میگفتم حواست کو؟هیچی نمیگفت...

لقمه رو قورت دادم وگفتم:ای بابا...بعدش؟

کیو:دیدم همینطوری ادامه بدیم فایده نداره!مربی و اینا رو مرخص کردم...بازم ادامه دادیم و هردفه که میگفتم حالا باهم راه برین.....

(اینجارو فلش بک درنظر بگیرین)

کیو:خیله خب الی...کنار هیون وایسا!هیون توام دستتو دور کمر الی بنداز لطفا!

همینکه هیون دستش به الی خورد،الی کنار کشید وگفت:بهم دست نزن!لطفا...

هیون:اینطوری که نمیشه!باید ژست بگیریم یا نه؟

الی:نه...نمیخوام...کیو لطفا...

کلافه سرمو تکون دادم و باصدای بلندی گفتم:بسه دیگه....از صبح کلافم کردین شما دوتا...چتونه؟

هیون دست الی رو گرفت و سعی کرد کنار خودش بیارتش که یهو الی جیغ بلندی کشید وگفت:بهت گفتم بهم دست نزن عوضیییییی... (  :|   )

بهت زده نگاشون میکردم!هیون دست الی رو باحرص ول کرد و روی زمین دراز کشید،الی هم روی زمین نشست...بیخیال و کلافه دراز کشیدمو سورا اومد رو شکمم...

(پایان فلش بک)

لیوان آب رو سر کشیدم و گفتم:به نظرت چه مشکلی بینشون پیش اومده؟

کیو شونه ای بالا انداخت و گفت:منم مثل تو خبر ندارم!

ینی چه مشکلی بینشون پیش اومده؟باید ازش سردر میاووردم...

بلند شدمو بعداز شستن ظرفا،همراه کیو رفتم تو اتاق سورا!کیو سورا رو توی تختش گذاشت و بوسیدش:شب بخیر عشق بابا...

منم سورا رو بوسیدم وگفتم:شب بخیر عزیزم...

سورا درجوابمون لبخندی زد و چشاشو که به زور باز نگه داشته بود بست!ازاتاق سورا بیرون که اومدیم کیو گفت:من میرم پیش هیون جونگ...

_منم میرم ببینم المیرا چشه؟!

ازهم جدا شدیم و رفتم سمت اتاق الی که ذکری بیرون اومد ازش!

_چشه الی؟

ذکری:نفهمیدم...هی گریه میکرد وهیونو فحش میداد و میگفت باهاش کار نمیکنه!

_ینی چی؟خودش اینقد ذوق داشت حالا میگه نه؟

ذکری:منم نمیدونم!راستی چن تا عکس انداختم ازشون بعد بیا بنگریم...

_باشه...برو میام من!

ذکری که رفت،تقه ای به در زدم وگفتم:جیغولی بغولی؟

الی بدون مهلت گفت:من....با....اون....دیوث دخترباز احمق عوضی ننه پابلیک کار نمیکنم!

بلند خندیدم و رفتم داخل!در و پشت سرم بستم و گفتم:خدا نکشتت...هردفه یاد ننه پابلیک میوفتم میپوکم از خنده!

کنارش روی تخت نشستم و گفتم:چته پیشی؟

الی:پیشی عمته...

خندیدم وگفتم:اونم هست...

کمی سکوت بینمون برقرار شد!بلاخره سکوتو شکستم وبالحن تقریبا جدی گفتم:نمیخوای بگی چی شده؟

الی:هیچی نشده...

_اگه هیچی نشده چرا امروز سر تمرین همچین کردی؟

الی کمی نگام کرد وگفت:هیون آشغاله....یه عوضی به تمام معنا...

کشیدمش تو بغلم وگفتم:هرچی تو بگی...

الی:پس باهیون کار نمیکنم...

_نه دیگه پررو نشو!

الی:کیمیا این پسره یکم بهش رو بدم همینجا منو...

خندیدم وگفتم:خب رو نده بهش!

الی محکم زد رو پام و گفت:خر...همش تقصیر توئه!وگرنه الان ججونگ جای هیون بود...

_ججونگ از هیون عوضی تره!

دیگه چیزی نگفتیم!یکم که گذشت،گفتم:خیله خب....اگه نمیخوای بگی اشکالی نداره!

الی:پسره ی خر دیشب منو بوسید....

ینی من 0______________0  :خب؟

الی ازم جدا شدوگفت:خر میگم منو بوسید!

خندیدم وگفتم:اوووووو....خو دوست داره...

الی  :/ دوست داشتن عنه؟از سر هوس بود وگرنه اینطوری حالم بد نمیشد...

_ :| واسه همین حالت بده؟

الی:آره...

_گمشو بینم!اگه عمو مهربان از سرهوس میبوسیدت خوب بود؟یا مثلا هربوجی هیون درحالیکه رکابی آبی 10هزار سال پیش تنشه،میبوسیدت خوب بود؟

الی:هووووووووووق...آشغال....حالمو بهم نزن!

آروم زدم رو سرش و گفتم:خاک تو سرت!چه ماتیک بازی درآوردی!(ماتیک اسم سگه)

الی اشکاشو پاک کرد وگفت:خیلی ضایع کردم؟

_اون اعصابتو ب... فقط!پاشو جمع کن خودتو ماتیک بیشعور...

الی:برو بیرون کیمیا!اعصابمو نرین...

ازش فاصله گرفتم وگفتم:خیلی ماتیکی!

الی بالششو پرت کرد طرفم!جاخالی دادم و پریدم بیرون...ریز ریز میخندیدم...

(راوی کیو)

رفتم کنار هیون که توی ایوون اتاقش بود!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:گند زدی...درسته؟

نگاش کردمو گفتم:چه غلطی کردی هیون جونگ؟

نگام نکردوخونسرد گفت:با بزرگترت درست حرف بزن کیوجونگ...

یا به عبارتی خفه شو کیوجونگ!چیزی نگفتم بهش فقط به روبه رو خیره شدم و بعداز چن لحظه گفتم:اشتباهاتتو تکرار نکن هیون جونگ...

واز اتاق بیرون اومدم!رفتم سمت اتاق خودم و هانا...خودمو روی تخت انداختم و منتظر هانا شدم...چن دقیقه بعد اومد وبی معطلی پرید رو تخت!

_ازش پرسیدی؟

هانا خندید وگفت:آره بابا...چیزی نیست...فقط هیون جونگ ...امممم خب...

_بوسیدتش...درسته؟

هانا بلندتر خندید وگفت:آره...

ناخودآگاه تمام گذشته جلوی چشمم تکرار شد!بازم اشتباه...دوباره تکرار همه ی اشتباهات...نباید اینطور بشه هیون جونگ...

.


.


.


.


.

ازاین بیشترم حال نوشتن ندارم 

این تیپ من...زیادم اسپرت نی شایدم هست :|

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.