SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

قسمت 12

سلووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم

:|

هینجوری دوز داشتم خنثی بذارم...

نمیدونم این قسمت چقد شده ولی از هیچی بهتره...

سرآپلود عکسم ندارم :))


عشق مامان و جیگر بابا 





(راوی الی)

وقتی رسیدم خونه تقریبا ساعت پنج بود!حسابی خسته بودم...من باید راه میرفتم نه اینکه برقصم!خاااااااااک تو گورت کیمیا...خودش یه ساله آلبوم بیرون نداده ولی منو مجبور میکنه برقصم....آخه این چ کاریه؟

بدون اینکه به هیونگ یه نیمچه تعارف بزنم،تشکر کردمو از مازراتی جیگرش پایین اومدم....ای این مازراتی کوفتت شه پریا...وارد که شدم،تنها صدایی که میومد،صدای کیمیا و کیو بود...اه چقد اینا دل و قلوه میگرفتن...ایششششش...

بااین فکر خندم گرفت!آخه به من چه؟وارد نشیمن ک شدم،برخلاف انتظارم،خیلی جدی مشغول حرف زدن بودن...

_سلام...

کیمیا سرشو برگردوند و با نیشخندی گفت:سلام بانو...خسته نباشی عشقی...

_تنکیو....

کیو:سلام...خسته نباشین...

_تنکیو....چیزی برا خوردن هست یا برم بتوپم؟

کیمیا بلند شدو گفت:برات غذا رو گرم میکنم...برو لباساتو عوض کن...

باشه ای گفتمو رفتم تا دوش بگیرم...

(خودم)

با کیو مشغول حرف زدن راجع ب قرارداد بودم...

کیو:خوب تنظیمش کردی ولی مطمئنی یونگ جون قبولش میکنه؟

_مجبوره...میدونه که ما برنده میشیم...

کیو دوباره نگاهی به قرارداد انداخت و گفت:خوبه...تو می....

حرفش با ورود المیرا و سلام کردنش نصفه موند!نیشخندی زدمو گفتم:سلام بانو...خسته نباشی عشقی...

_تنکیو...

همینجوری هم جواب خسته نباشین گفتن کیو رو داد و بعد گفت:چیزی برا خوردن هست یا بتوپم؟

بلند شدمو گفتم:برات غذا رو گرم میکنم...برو لباساتو عوض کن...

الی که رفت،قرارداد رو از روی میز برداشتم و گفتم:کیوجونگ....نمیخوام فعلا کسی از عوض کردن قرارداد خبردار شه...

کیو چشمکی زدو گفت:خیالت تخت...

با خیال راحت رفتم سمت آشپزخونه و غذا رو گذاشتم گرم شه...تا گرم شدن غذا میز رو چیدم....پ پری کو؟از آشپزخونه بیرون اومدم ک برم ب پریا تلفن کنم،که دیگه خودش لطف کردو خیلی سرخوش وارد خونه شد...

_سلام....خسته نباشی...

پری:ارادت داریم دکترجون....ناهارت ردیفه؟

_آره...چرااینقد دیر کردی؟

پری همونطور ک از پله ها بالا میرفت،گفت:بذار لباسامو عوض کنم میام...

شونه ای بالا انداختمو گفتم:اینا یه چیزیشون میشه...

برگشتم توی آشپزخونه و برا دخترا غذا کشیدم!تا من غذاها رو سر میز گذاشتم الی و پریام اومدن...!سرمیز نشستن و منم روبروشون نشستم...

الی:دستت درد نکنه حسابی گشنمه...

_نوش جون...حالا تعریف کنین ببینم چ کردین امروز...

پری:ذکری کو؟

_خوابیده....

الی لقمشو قورت داد و گفت:ینی امروز فقط برات لعنت فرستادم...تو خودت میدونی چن وقته نرقصیدی؟

_آره...تقریبا 3ماه از آخرین آلبومم گذشته...

پریا:چ دقیق....من رفتم دنبال لوکیشن...ولی چون نمیدونستم چطور عکسبرداری و ویدئویی میخوای بفرستی،یه چن تا منطقه رو همینجوری درنظر گرفتم...

الی:مگه روال مسابقه براین نیست که فقط بری عین مدلا یه چی بپوشی و راه بری؟

_چرا...همینطوری بود!امسال یکم مسابقه رو هیجانی تر کردن...پارتنر لازمه...ویدئو...و البته امسال برای مسابقه موضوع طرح کردن...

کیوجونگ وارد آشپزخونه شد و بادیدن پری سلام کردوگفت:هانا...باهاش صحبت کردم...فقط گفت یه قرار بذارم ک باهم حرف بزنین...

_تنکیو کیو.....راستی یادم بنداز یه روز بریم به پدرومادرت سر بزنیم...

کیو رفت سمت یخچال وگفت:اوهوم...قرارشو میذارم...

پری:با کی قرار داری؟

_بعدا میگم بهتون...غذاتونو خوردین برین استراحت کنین ک حسابی خسته این...

الی:آی گفتی...خیلیییییی خستم...

از سرمیز بلند شدمو رفتم بالا...کیو دراز کشیده بود!کنارش دراز کشیدموگفتم:خوب بخوابی آقاهه...

******

یه هفته عین برق و باد گذشت!صبح روزی ک با یونگ جون قرار داشتم،لباس رسمی پوشیدمو موهامم خیلی ساده پشت سرم جمع کردم....همراه دخترا و کیو رفتم کمپانی...الی رو ک طی این یه هفته یکم روفرم اومده بود،به استایلیست سپردمو خودم وارد دفتر شدم!ساعت 10 بائه یونگ جون،وکیلش و ججونگ میومدن...پس ب الی گفتم رأس 9/45 بیاد دفتر....

دوباره قرارداد و حرفامو چک کردم...همه چیز مرتب بود...خودمو با لیریکایی ک بدستم رسیده بود،سرگرم کردم....

زمان خیلی زود گذشت و با ورود الی به دفتر از دنیای لیریکا فاصله گرفتم...به معنای واقعی الی عروسک شده بود...سوتی کشیدم و به طرفش رفتم:ای ژوووووون...چ جیگر شدی...

الی:میدونم بابا میدونم...خب ملکه ی زیبایی باید خوشگل باشه...

_ایششششش جوگیر...بشین بابا الان میان...

تقه ای به در خورد ومنشی اومد داخل!

منشی:خانوم کیم یونگ جون شی و همراهاشون اومدن...

الی:مگه فرستاده ی چوسانه؟

خندیدمو گفتم:راهنماییشون کنین...

بعد رو به الی گفتم:توام لباستو مرتب کن و منو نخندون...

الی موذی نگام کردوگفت:قول نمیدم...

و رفت روی نزدیک ترین صندلی به من نشست!با ورود یونگ جون وهمراهاش،تعظیم کوتاهی کردمو:خوش آمدید یونگ جون شی...

یونگ جون لبخندی زدو گفت:ممنون هانا شی...

ججونگ با دیدنم سمتم اومد وبغلم گرفت!اگه کیو ببینتت میکشتت(گوز :/  )

ججونگ ازم جدا شدوگفت:حالت چطوره هانا؟خیلی وقته ندیدمت...

ای بر پدر دروغگوت لعنت ججونگ!همین دوشب پیش وبکم داشتیما

_خوبم...بشین...

همگی دور میز نشستیم و بعداز خوش و بش کوتاهی،یونگ جون گفت:خب...روی قرارداد فکر کردین؟

قرارداد و شرایطی ک خودم تنظیم کرده بودم رو جلوش گذاشتم وگفتم:قرارداد رو امضا میکنم البته تحت این شرایط...

برگه ها رو برداشت ونگاهی بهشون انداخت!باتعجب گفت:شما میخواین هیون جونگ پارتنر باشه؟اما مورد پیشنهادی ما ججونگه....

الی:چی؟؟؟؟؟کیو پیشنهاد دادی؟؟؟؟

زیرلب گفتم:هیونو...

رو به یونگ جون گفتم:من شرایطو نوشتم...اگه باهاش موافق نیستین من میتونم از مدلای تاپی ک توی کمپانی خودم هست استفاده کنم...

ججونگ چشمکی تحویلم داد وگفت:به نظر منم هیون جونگ کیس بهتریه...به هرحال منم میخواستم برم تعطیلات و این پروژه وقتمو میگیره...

لبخندی از سر رضایت زدم و منتظر جواب شدم...

الی:میگم کیمیا این پسره از هیون پولدارتره هااااا...

خندیدم:نوچ....هیون پول ساز تره!

الی:عه؟پ همون هیون...

وکیل که از همون اول توی قرارداد غرق شده بود گفت:خیلی زیرکانه تنظیم شده...اما سودش برای ما کمتره...

_من اصراری به بستن قرارداد ندارم!میتونم این قراردادو 100% به نفع خودم بنویسم...

الی:گوه میخوریا...

_میدونم...

یونگ جون قهوه شو مزه مزه کردوگفت:قبوله....برنامه های هیون جونگ رو تنظیم میکنم!

الی:پــــــــــــــــرپـــــــــــــــــر

_کل کرک وپرت ریخت که...

و روبه یونگ جون گفتم:خوبه...تمرینات ما تا2 روز دیگه شروع میشه...

یونگ جون امضاشو زیر برگه گذاشت وگفت:براتون قرارداد رو فکس میکنم...

بلندشدن و منوالی هم بلند شدیم!با یونگ جون دست دادم وگفت:راستی چراهنوز نمایندتونو به ما معرفی نکردین؟هیچ عکسیم ازش منتشر نشده...

_روی صحنه وقتی جایزه رو میگیره میتونین ببینیش...

یونگ جون رفت سمت الی و باهاش دست داد:از آشنایی با شمام خوشبختم خانوم زیبا...

الی:فدایت....ینی منم همینطور آقا

ینی من پوکیدم ازخنده....یونگ جون و وکیلش که بیرون رفتن،ججونگ برگشت وگفت:هی هانا....یه شام بهم بدهکاریا....

_خیله خب توام...همش یه جمله گفتیاااا

ججونگم که رفت،برگشتم سمت الی و گفتم:خر داشتم میشاشیدم از خنده...

الی پشت چشی نازک کردوگفت:میدونم خیلی بانمکم...

رفتم سمت تلفن وگفتم:بانمک عنه؟

شماره ی کیو رو گرفتم و بهش گفتم پسرا رو امشب دعوت کنه برای شام...این یه گام مهم بود واسه ی منو کمپانی و بقیه...

 الی:من میرم به دخترا خبر بدم که قراردادو بستیم...

_خیله خب باشه...بعدشم برو سر تمرینت

الی: آآآآآآآآآآآآی سگ....حداقل امروزو بیخیال شو...شب مهمونیه هاااااا

خندیدمو همونطور که کیف دستی وپالتومو برمیداشتم گفتم:خیله خب باشه...من دارم میرم جایی کار دارم...اگه خواستین زودتر برگردین خونه...

الی درو باز کرد وگفت:باشه ...برو ....

و خودش از اتاق بیرون زد...بعداز چند دقیقه منم از دفتر بیرون اومدمو بعد از چند سفارش جزیی به منشی،از کمپانی بیرون زدم...

(راوی هیون خان هندونه فروش)

توی استدیو نشسته بودم و مشغول خوندن لیریکا...دقیقا کی قرار بود برنامه ی کاریم سبک شه رو خدا میدونست...خیلی خسته بودم وحداقل یه روز فقط یه روز مرخصی لازم داشتم تا کلشو بخوابم...با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم وخیلی زود جواب دادم...کیوجونگ بود

_سلام کیو جونگ...

کیو:هیون جونگ هیونگ حالت چطوره؟

_خوبم...تو چطوری؟هانا و سورا چطورن؟

کیو:خوبن...هی هیونگ قراردادی که باهات حرفشو زده بودم،امضا شده...شب خونه ی من شام دعوتین...

_جدی میگی؟امضا شد؟پسر کار همسرت درسته هااااا...

کیو جونگ خندید وگفت:میدونم هیونگ...امشب ساعت 8 یادت نره ها...سورا دلش برای عموهاش تنگ شده...

با تصور چال لپای سورا و کل کلی که امشب با یونگ خواهد داشت لبخندی روی لبام نشست و گفتم:حتما میام...

کیو:خیله خب...من برم سراغ سورا...حتما داره خرابکاری میکنه...فعلا هیونگ

خدافظی کردمو گوشیمو توی جیبم برگردوندم...طولی نکشید که بائه یونگ جون برگشت و منم بدون معطلی قرارداد رو امضا کردم...فکر هانا حرف نداشت....

بعداز اینکهکارم توی کمپانی تموم شد،خودمو به مرکز خرید بزرگی رسوندم تا برای سورا یه هدیه ی توپ بگیرم...به هرحال باید عموی بزرگ محبوبیتش تثبیت بشه....

(من پررررررررررررپرررررررررررررررررر)

.

.

.

قسمت بعدی تقابل زوجین خیلی هم کیفور میشویم....

این لباس من البته سفیده



لباس الی هست


خیلیم تصادفی ست شدش...زیادم ست نیست 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.