SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

SS501 FOREVER

JUST FOR FUN

قسمت8

She make me go....

She maks me gooooooooo....

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

بنده ادمین پیج چس ناله های 283 ریشتری هستم

چطورمطورین؟؟؟؟؟؟

آهنگو برای این قسمت 501% دانلود کنین...

She makes me go-Arash


 اینم همینجوری عشقی

.

.

.

صب با سروصدا بیدار شدم!اطرافمو نگاه کردم دیدم کیو داره سورا رو اذیت میکنه تا بیدار شه!

محکم رو دست کیو زدمو گفتم:بذار بخوابه...

کیو:یاااا دستم درد گرفت!

بلند شدمو گونشو بوسیدم:حقته...

ازتخت پایین اومدم و گوشیمو برداشتم!آهنگ گت یا لاو رو گذاشتم وگفتم:الان خودش بیدار میشه!

کیو نیم نگاهی بم انداخت وگفت:تو چی؟تو بیدار شدی یا بیدارت کنم؟!

حولمو برداشتم وگفتم:من بیدارم!شما برو صبونه رو حاضر کن...

کیو:هانا؟

_جونم؟

کیو:کی کنفرانسو ترتیب میدی؟

_به زودی...نگران کنفرانس نباش!فقط قراردادی ک برا کمپانیت فرستادمو بگیر وامضا کن!

کیو:باشه...

یه دوش مختصر گرفتموزود بیرون اومدم!سورا بیدار شده بود وروی تخت نشسته بود!کنارش نشستم وگفتم:سلام خانوم کوچولو...احوال شما؟صبحتون بخیر

سورا لبخندی زدو دستاشو به طرفم گرفت!دستای تپلشو بوسیدم وگفتم:اجازه بده مامان لباس بپوشه که بریم صبونه!

یه بلیز شلوار پوشیدم وحوله رو دور سرم پیچیدم!سورا رو بغل کردمو ازاتاق بیرون اومدیم!مثل اینکه همه تو آشپزخونه بودن!

_صب بخیر...

کیو:عافیت باشه...

جواب صب بخیرمو که گرفتم،روی صندلی کنار کیو نشستم!

جونگمین:اون خانوم کوچولو رو بده به من هانا...

کیو:لازم نکرده...میخوریش...

جونگ:خوردنی که هست اما آدم باید دیوونه باشه که زنشو به جای صبونه بخوره...

سورا با ذوق به جونگمین نگاه میکردوگاهی براش دست میزد!

هیونگ:فک کنم سورا خودش خوشش اومده....

پریا:چش سفید...چه ذوقیم میکنه....

سورا رو به جونگمین سپردموگفتم:دخترا زودتر آماده شین لطفا...باید بریم دنبال کاراتون!

ذکری:آخیششششش بریم سرکارررررررر....

هیون:جایی میرین؟

_اهوم...یکم کمپانی کارداریم...

یونگ:میشه منو تا یه جایی برسونین؟

سری تکون دادمو از سرمیز بلند شدم!پشت سرکیو ایستادمودستامو دور گردنش حلقه کردم!

_سورا رو ببرم؟

کیو آروم لقمشو قورت دادوگفت:خودت چی فکر میکنی؟

گونشو بوسیدموگفتم:میبرمش...

سورا رو از جونگ گرفتمو رفتیم که آماده شیم...با تیپایی بس خفن ازخونه بیرون زدیم!یونگ رو تا یه جایی رسوندیم وخودمون رفتیم کمپانی...سورا بین بچه ها دست به دست میشد!

موقعی که میخواستیم وارد کمپانی شیم،سورا رو ازبچه ها گرفتم وبعد وارد شدیم...همه متعجب بودن...آقای هو با دیدنم خوشحال گفت:مجوز حاضرههههههههه....

و چشمش به سورا که افتاد گفت:جووووون این عروسکو چرا آوردی؟

لبخندی زدموگفتم:3هفته ازم دور بوده کافیه!

سورا با ذوق اطرافو نگاه میکرد وباآهنگی که درحال پخش بود خودشو تکون میداد...

ذکری:عجب آهنگیه...قرم میاد....

الی:she makes me ‎gooooo

پریا چرخی از سر هیجان زدو گفت:اینجا که غریبه نیست بیاین قر بریزیم...

_فکر باحالیه....بذار بدونن ما باحالیم...

به کارمندا نگاهی کردمو گفتم:به مناسبت حال خوبمون و ورود این وروجک.....همه بیاین وسط...

درا بسته شدو همه رفتیم وسط...اونقد رقصیدیم که دیگه خندمون گرفته بود...سورام کلی به وجد اومده بود...میکروفون وسط سالن رو برداشتم:خوش میگذره؟

کلی خندیدیم ورقصیدیم...بعدا دوساعت ازهمه تشکر کردمو با دخترا ازجمعیت جدا شدیم...رفتیم بالا ولی کماکان قر برپا بود...

سمت منشی رفتم وگفتم:اتاقا آمادن؟

منشی:بله خانوم کیم

_بچه ها بیاین!

به سمت اتاق سمت چپ اتاق ریاست رفتیم!درشو باز کردم وداخل رفتیم...کل وسایل لازم برای عکاسی داخلش چیده شده بود!

_این اتاق ذکری....یه چرخی بزن که اتاق بقیه روهم نشونشون بدم!

ذکری:واو....تنکیوووووووو

_دو طرف کیو قلب

سورا:تیو؟

الی:باز کانال باباتو نگیر بچه

ازاتاق بیرون اومدیم وبه سمت اتاق کناری اتاق ذکری رفتیم!یه اتاق عایق برای تمرکز زیاد!

_اینم اتاق کارگردانمون...توام بچرخ چیزی کم وکسر داشتی لیست کن...

پریا:دمت گرم باوووو....عجب چیزیه....

همراه الی ازاتاق بیرون اومدیم!

الی:خب؟اتاق من کو؟

چشمکی زدمو گفتم:همرام بیا....

وارد اتاقی که دقیقا سمت راست اتاق ریاست بود شدیم!اتاقی مجلل،پراز عکس...

الی 0____0 من قراره چیکار کنم؟

سورا رو روی میز وسط اتاق گذاشتم وگفتم:بشین بگم بت...

روبروم نشست و گفت:خب؟

_راستش چن وقتی هست که تو فکر این طرحم...فک کردم تو بتونی از پسش بربیای که مطمئنم میتونی...

الی:جون بکن کیمیا...کنجکاو شدم...

خندیدم وادامه دادم:خاک تو سرت!میخوام توی مسابقه ی ملکه ی زیبایی شرکت کنی!

الی 0______________¤

_چیه؟

الی:جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخ

دراتاق به شدت باز شدو ذکری،منشی وآقای هو اومدن داخل...سورا که کپ کرده بود،با ورود بقیه زد زیر گریه...

سریع بغلش گرفتم وسعی کردم آرومش کنم...

ذکری:چه خبره؟چرا جیغ زدی الی؟سورا زهرترک شد که...

_خر...بچم سکته کرد!

الی:کیمیا تو که بامن شوخی نمیکنی؟واقعا میخوای اینکارو بکنم؟ینی میتونم؟ینی میشه؟

سورا رو بلاخره آروم کردم وگفتم:اگه جیغ نمیزنی آره میشه....

الی یهو از جاش پرید واومد بغلم گرفت:عاشقتم خروحشی...عاشقتمممممممم.....

ذکری -______- میخواین بگین چه خبره؟

الی:من قراره ملکه شم....ملکه زیبایی....وای خدااااااا....همیشه آرزوم بود مدل شم....

ذکری:جدی؟؟؟؟؟ایوللللللللللللللل....

هو:هانا؟سورا خوبه؟

_فک میکنم....کیوجون زودتر ترتیب کنفرانس خبری رو بده!مجوزم بیار...یه سری اسمم انتخاب کردم روی میز کارمه!بردار و به وکیلم بده...

هو:باشه....برای هفته ی بعد آمادگی کنفرانسو دارین؟

_آره خوبه....

منشی و کیوجون بیرون رفتن....الی هنوز درحال جیغ جیغ بود و سورا درحال گریه...منو ذکری هم درتلاش برای آروم کردن سورا...

الی:راستی پریا کو؟

_اتاقش لابد....اتاقش که عایقه...

ذکری خندیدوگفت:راس میگیاااااا....بمبم بترکه نمیفهمه....

سورا که متوجه جو خنده شد یهو نیشش باز شد و شروع کرد به خندیدن!

_فدات شم من که عین بابات میخندی... 

الی :| الان قربون صدقه ی این کوچولورفتی یا باباش؟

_جفتشون...من به فدای هردوشون...

درهمین حین پریا وارد شدو گفت:من لیستو....ای بابا خب میگفتین جمع شدین خر تو چشا....

ما 

پریا: کصافطا به چی میخندین؟؟؟؟

ذکری ماجرا رو تعریف کرد حالا 5 نفری میخندیدیم...جالب سورا بود که نمیدونست چرا میخنده؟!

تقریبا نزدیک ظهر بود که برگشتیم خونه...وارد خونه که شدیم صدای جیغ و داد و بوی غذا همه جا پیچیده بود...کیوجونگ با ملاقه بالای سر جونگمین و هیونگ وهیون که مشغول رالی بودن وایساده بود...سورا رو روی زمین گذاشتم...

_سلااااااااااااااام....هی رالی بی من؟؟؟

الی:غلط کردین...منم رالی میخوام....

کیو:علیک سلام خانوم...

کیو رو از پشت بغل گرفتم وگفتم: سلام بر خانوم خودم...چی درست کردی برا شوهرت؟

هیون زد زیر خنده....حالا نخند کی بخند...از خنده ی هیون همه پخش شدن...کیو ازم جدا شد وگفت: که حالا من زنم و تو شوهر؟

سورا به پای کیو چسبید وگفت:بابا؟

سورا رو بغل گرفت وگفت:جوووووووووووووووووون دل بابا؟؟؟؟؟

هیون:خانومی برو میزو بچین...

ما

کیو:خب حالا که من زنم امشب شوهرم باید برام 3 هفته دوریو جبران کنه نه؟؟؟

جونگمین:کاااااااااااااااااااملا منطقیه....

دستی دستی خودمو بدبخت کردم..

_هی کیوجونگ....غلط کردم....

ذکری: کاملا دیر غلط کردی...

با کلی شوخی وخنده ناهار خوردیم وسربه سر هم گذاشتیم...تقریبا عصر بود که پسرا رفتن وفقط کیوجونگ موند...جونگمینم که به اصرار هیونگ جون همراش رفت...

کیو:هانا؟

_جونم؟

کیو:حالا که خواهرات میدونن،بهتر نیست بریم خونه ی خودمون؟خواهراتم بیار...

_اممممم....بچه ها نظرتون چیه؟؟؟

پریا:اگه خونه تون بزرگتره اینجاست بریم...

ذکری: منم موافقم...خونه متاهلیتم ببینیم دیگه...

الی: من رفتم ساکمو جمع کنم....

*
*
*
*
*
این الی



ذکری



من



پریا 



خونه متاهلی و عکس اتاق کاراتونم دفه ی بعد میذارم

شب بخیر دختراااااااااااااااااااااااااااا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.